📋 خلاصه مقاله:
سریال “Pluribus” به کارگردانی وینس گیلیگان داستانی علمی-تخیلی درباره سیگنالی از فضا است که به مولکول RNA تبدیل میشود و انسانها را به ذهنی جمعی و صلحطلب متصل میکند. کارول، یکی از معدود افراد ایمن، با این تغییرات مبارزه میکند.
مدت زیادی است که با رسانهای روبرو نشدهایم که به این شکل تخیل جمعی ما را روشن کند. به همین دلیل، تصمیم گرفتیم بخشی از این بحث را به چاپ برسانیم و نظرات خوانندگان خود را نیز جویا شویم. تیزرهای اولیه Pluribus بهطور عمدی درباره وقایع آغازین سریال مبهم بودند. با این حال، خلاصهای کوتاه در زیر آمده است.
خلاصهای از سریال Pluribus
[توجه سردبیر: اسپویلرهای اولیه Pluribus در پیش است.]
تصویر: اپل تیوی
در برنامه جدید گیلیگان، زمین سیگنالی از فضا دریافت میکند. این سیگنال در نهایت به عنوان یک دستورالعمل برای یک مولکول RNA شناخته میشود. دانشمندان آن را در یک آزمایشگاه میسازند. اما این مولکول به طور اجتنابناپذیری از آلودگی فرار کرده و مانند یک ویروس در میان انسانها پخش میشود. این مولکول همه را به یک حالت ذهنی خوشحال و صلحطلب متصل میکند. با این حال، حدود دوازده نفر در سراسر جهان ایمن هستند. از جمله این افراد، کارول (ریا سیهورن) است که شخصیت اصلی داستان میباشد. او از آنچه به عنوان یک تهاجم بیگانه و نابودی بشریت میبیند، وحشتزده و خشمگین است.
ذهن جمعی، بدون تبعیض از طریق دهان هر کسی که با کارول و دیگر ایمنها در تماس است، به آنها میگوید که آنها را دوست دارد و فقط میخواهد آنها خوشحال باشند. این ذهن جمعی تلاش میکند تا زمانی که بتواند آنها را جذب کند، آنها را سالم و راضی نگه دارد. برای مثال، کارول را هنگام کار در حیاطش زیر نظر دارد و به او آب بطری و کلاه آفتابگیر پیشنهاد میدهد. همچنین، نیروی هوایی یک و گروهی از سوپرمدلهای ذهن جمعی را برای انتقال شخصیت ایمن دیگری به هر کجا که بخواهد، فراهم میکند.
ایده اولیه نمایش
گیلیگان گفته است که ایده اولیه برای این نمایش از تصویری ذهنی از شخصیتی آمده است که “ناگهان همه به طرز غیرقابل توضیحی با او بسیار، بسیار مهربان بودند”. این مهربانی بدون توجه به اینکه او چقدر ناخوشایند بود، ادامه داشت. ناگهان همه این شخص را دوست دارند و هر کاری برای او انجام میدهند. مهم نیست چقدر با آنها بدرفتاری کند، او هرگز نمیتواند احساسات آنها را جریحهدار کند. او هرگز نمیتواند اشتیاق آنها به او به عنوان یک شخص را از بین ببرد.
ذهن جمعی اصرار دارد که همه افرادی که جذب کرده هنوز زنده و خودشان هستند. برخی از افراد ایمن این ادعا را بهطور سطحی میپذیرند. اما باور کردن آن سخت است وقتی ذهن جمعی از زبانی مانند “این فرد به نام تاد است” برای اشاره به بخشهایی از خود استفاده میکند. هیچ شخصیت منحصر به فردی از ادغام جان سالم به در نبرده است.
چالشهای زندگی در دنیای ذهن جمعی
پس در دنیایی که تقریباً همه بهطور متعصبانه به رفاه و رضایت شما اختصاص دارند، چه میکنید؟ همه دوستان، خانواده و عزیزانتان به یک شخصیت آرام و همگن جذب شدهاند. بیایید دربارهاش صحبت کنیم.
تصویر: Apple TV
تاشا رابینسون، سردبیر بخش سرگرمی: جنبه “میتوانید هر چیزی که میخواهید داشته باشید تا زمانی که ما شما را جذب کنیم، احتمالاً به زودی” از ذهن جمعی، محاسبات را بسیار متفاوت میکند. اگر مشخص بود که قرار است بقیه عمرم را به عنوان یک حیوان خانگی ذهن جمعی بگذرانم، این ضربالاجل به این معناست که احساس آزادی بیشتری برای ریسک کردن خواهم داشت.
بیشتر از همه، دوست دارم به جاهایی سفر کنم که تا به حال نرفتهام. دیدن لوور، برج ایفل، نیوزیلند و اهرام مصر برایم جذاب است. البته میتوانم این کار را در دنیای واقعی انجام دهم، اما تنظیمات Pluribus آن را بسیار جذابتر میکند. میتوانم به استونهنج دست بزنم به جای اینکه از دور آن را ببینم. چون تعداد زیادی از گردشگران تکههایی از آن را به خانه میبردند! همچنین، مونالیزا را بدون انتظار دو ساعته در صف ببینم و به کشورهایی سفر کنم که از آمریکاییها، گردشگران و زنان متنفرند، بدون اینکه نگران امنیت خود باشم.
شاید عجیب به نظر برسد که بخواهم حس شخصی خودم از جهان را گسترش دهم. زیرا اگر ذهن جمعی مرا بگیرد، از طریق خاطرات دیگران به همه آن چیزها دسترسی خواهم داشت. اما دوست دارم ابتدا خودم آنها را تجربه کنم. با این حال، فکر میکنم سفر به تنهایی خیلی زود خستهکننده میشود. هرگز احساس راحتی نمیکنم که افراد ذهن جمعی را به عنوان دوستان سفر معمولی در نظر بگیرم. زیرا همیشه بیش از حد آگاه خواهم بود که آنها مرا به عنوان کودکی میبینند که نیاز به آرامش و سرگرمی دارد.
فکر نمیکنم مدت زیادی طول بکشد تا بخواهم بدانم اهداف آنها چیست. همچنین چگونه میتوانم از فردیت و عدم تعلق به ذهن جمعی خود برای کمک استفاده کنم. فقط برای اینکه احساس کنم هدفی دارم. کارول، متاسفم که به نژاد بشر خیانت کردم.
تصویر: Apple TV
کلر لوئیس، نویسنده بازیها و سرگرمیها: من همیشه به فضا علاقهمند بودهام. بنابراین، دوست دارم به ایستگاه فضایی بینالمللی سفر کنم. من هرگز نمیتوانم در پروازها بخوابم زیرا به هوانوردی بسیار علاقهمندم. میدانم که پروازهای تجاری نزدیکترین تجربهای است که احتمالاً به فضا خواهم داشت. اگر ممکن باشد، ماهها برای آموزشهای فیزیکی لازم برای سفر به ماه وقت میگذارم. همچنین، از یکی از اعضای گروه برای کمک به گرفتن گواهینامه خلبانیام کمک میگیرم.
وقتی دوباره به زمین برگردم، احتمالاً از ذهن جمعی میخواهم که مرا به یک اسپا لوکس برای لیفت و رنگ مژه ببرد. من موها، ناخنها و مژههایم را در خانه انجام میدهم تا پول صرفهجویی کنم. اما در دنیایی که یک ذهن جمعی بزرگ ادعا میکند که به شادی من اهمیت زیادی میدهد، احساس بدی نخواهم داشت که هزینه درمانهای زیباییام را بپردازند. حتی ممکن است یک مربی شخصی هم بخواهم. البته، واقعاً انسانهای واقعی در اطرافم نخواهم داشت که مژههای جدید و زیبایم را به آنها نشان دهم. اما این واقعاً مشکلی نیست. مانند تتوها و پیرسینگهایم، موها، ناخنها و آرایشم برای شادی خودم است — نه برای تأیید دیگران.
راهاندازی مرکز نجات گربه
همچنین یک مرکز نجات گربه راهاندازی میکنم. با توجه به اینکه بسیاری از افراد پس از ورود ذهن جمعی میمیرند، باید فرض کنم که گربههای تنهای زیادی وجود دارند. این گربهها بدون شک به یک قوطی تن ماهی و کمی محبت از کسی که یک فرد کپسولی نیست، نیاز دارند.
ایمی هارت، نویسنده سرگرمی و بازیها: نمیخواهم دروغ بگویم، نگران همه آن حیوانات هستم. بنابراین با تو، کلر، همکاری میکنم. من تبعیض قائل نمیشوم؛ همه این حیوانات را نجات میدهم و مطمئن میشوم که به خوبی مراقبت میشوند. چون یعنی چه که ذهن جمعی همه حیوانات باغوحش را آزاد کرده است؟ تو سگ شیتزو ۱۳ ساله نابینای من را ندیدهای. او بدخلق و بدجنس است و فکر نمیکنم توانایی ذهنی یا جسمی برای مقابله با یک گروه فیلهای وحشی را داشته باشد.
آیا ذهن جمعی با حیوانات همخوانی دارد؟
صادقانه بگویم، من یک قدم جلوتر میروم. آیا ذهن جمعی میتواند با حیوانات همخوانی پیدا کند؟ چرا که نه؟ اگر قرار است همه را شبیه خودت کنی، میتوانی یک قدم بیشتر برداری و حیوانات را هم به انسانهای ذهن جمعی (حیوانات ذهن جمعی؟) تبدیل کنی. بیایید این کار را انجام دهیم، مردم. من باید بدانم سگهایم واقعاً چه فکری میکنند.
همچنین، من دوست دارم به ذهن جمعی بپیوندم تا از طریق خاطرات دیگران به شایعات دسترسی پیدا کنم. حیف که کسی برای شایعهپراکنی یا نوشتن افشاگریها باقی نمیماند. اما حداقل میتوانم همه چیز درباره درامهای هالیوود را کشف کنم. عالی است!
تصویر: Apple TV
کریس هاینر، سردبیر ارشد: واکنش اولیه من به سمت لذتگرایی بود. بعد از مصرف داروهایم، چون به وضوح قرار است دچار حمله پانیک شوم، از یک هنرمند حرفهای تتو، دو پوند از بهترین کانابیس که ذهن جمعی میتواند به دست آورد (برای شروع)، بازیگران موزیکال جدید پدینگتون که نمایش را در اتاق نشیمن من اجرا کنند، و گوردون رمزی به عنوان سرآشپز شخصی درخواست میکردم. چون دوست دارم برای شام بیف ولینگتون او را داشته باشم.
بعد از آن مرحله اولیه که فقط به دنبال دلایلی برای ترک نکردن خانه بودم، به یاد میآورم که دنیای بزرگی در بیرون وجود دارد. من آرزو دارم بخشهایی از آن را ببینم که هنوز موفق به دیدنشان نشدهام.
ژاپن: مقصدی رویایی
در صدر لیست، ژاپن قرار دارد. رفتن به آنجا به دلایل زیادی مهم است، اما بیشتر آنها به پارکهای تفریحی مربوط میشود. باید خودم توکیو دیزنی سی را ببینم و بالاخره سوار بر جاذبه Jaws در یونیورسال استودیوز اوساکا شوم. احتمالاً باید خودم این جاذبه را راهاندازی کنم، اما ارزشش را دارد. در حالی که آنجا هستم، از سانریو پیورولند و توکیو دوم سیتی نیز بازدید خواهم کرد.
مثل همکارانم، من هم نگران حیوانات خانگیای هستم که جا ماندهاند. احتمالاً تعداد زیادی سگ و گربه جدید به عهده خواهم گرفت. برای این کار به یک مزرعه نیاز دارم، بنابراین در حال جابجایی هستم. در حالی که به جایی با زمین میروم، قصد دارم با کمک ذهن جمعی، پروژههایی مانند یک زمین گلف در حیاط بزرگم برای یادگیری بهتر گلف انجام دهم. همچنین، ساخت یک بازسازی دقیق از سواری Pirates of the Caribbean در دیزنیلند را در نظر دارم. دنیا اساساً به پایان رسیده، درست است؟ هیچکس نمیتواند مرا به خاطر نقشآفرینی به عنوان بچهای از Blank Check سرزنش کند.
پرسش درباره سرآشپز
تاشا: یک نکته اینجا، کریس: آیا دلیلی وجود دارد که بخواهید سرآشپزتان واقعاً گوردون رمزی باشد و نه فقط یک فرد تصادفی که خاطرات و مهارتهای او را به کار میگیرد؟
تصویر: اپل تیوی
و ایمی، واقعاً امیدوارم که ذهن جمعی شامل حیوانات نشود. همین حالا هم از گربههایم به خاطر شکست فاجعهبارم در تغذیه آنها به مقدار کافی، بیش از حد سرزنش میشوم. نیازی ندارم که این یادآوریها از اعضای انسانی ذهن جمعی هم بیاید. “تاشا، گربههایت گرسنهاند. تاشا، گربههایت گرسنهاند. تاشا، گربههایت خیلییییییی گرسنهاند.”
گوردون و ذهن جمعی
کریس: باید گوردون باشد، چون اگر کس دیگری باشد، صرف نظر از ذهن جمعی، ذهن من اجازه نمیدهد بگویم گوردون برایم غذا پخته است. علاوه بر این، او لهجه جذابی دارد و من هم میخواهم درباره روتین موهایش از او سوال کنم.
تغذیه گربهها با همکاری تیمی
ایمی: کاملاً میفهمم از کجا میآیی، تاشا. اما از این زاویه نگاه کن: دیگر نیازی نیست خودت به تنهایی گربههایت را تغذیه کنی! ما همه داریم گربههایت را تغذیه میکنیم. کار تیمی باعث میشود رویاها به واقعیت بپیوندند.
جیک کلاینمن، معاون سردبیر بخش سرگرمی: کریس، پدینگتون موزیکال را فراموش کن، من یک پیشنهاد بهتر دارم. اگر من در موقعیت کارول بودم، اولین کاری که میکردم این بود که بازیگران سریال تلویزیونی مورد علاقهام که خیلی زود لغو شد، Freaks and Geeks را دوباره گرد هم میآوردم. سپس ذهن جمعی را به خاطرات جاد آپاتوو متصل میکردم تا بفهمم در فصل دوم و بعد از آن چه باید اتفاق میافتاد. تولید قسمتهای جدید بلافاصله آغاز میشود. این فقط آغاز یک استودیوی جدید هالیوودی خواهد بود که به احیای همه چیز از Firefly تا Better of Ted اختصاص دارد.
احیای استعدادهای کمدی
در همین حال، من همچنین از یک فرد دیگر میخواستم که مهارتهای کمدی مت گرونینگ، ال جین، جان سوارتزولدر، کونان اوبراین و همه کسانی که سیمپسونها را زمانی که در اوج بود نوشتند، به کار گیرد. سپس بلافاصله روی قسمتهای جدیدی که واقعاً خوب هستند کار کنند.
در حالی که همه این اتفاقات در حال رخ دادن است، من به یک تور جهانی میروم. با جت خصوصی همراه با تمام دوستان و خانوادهام (یا حداقل، نسخههای مشابه آنها) سفر میکنم. به علاوه، یک گروه موسیقی از تمام نوازندگان محبوبم ما را سرگرم میکنند. در این سفر، در جستجوی دیدن، لمس کردن و خوردن هر چیزی که ممکن است هستم. آن فعل آخر به خصوص مهم است. ذهن جمعی ممکن است گیاهخوار باشد، بنابراین تا لحظه آخر قبل از اینکه به بورگ بپیوندم، از آن نهایت استفاده را میبرم. برای هر وعده غذایی، استیک، سوشی و مرغ سرخکرده میخورم.
کریس: جیک، من ایده بازگرداندن برنامههایی که زودتر از موعد به پایان رسیدهاند را دوست دارم. با این حال، من را برای فصل چهارم Sports Night ثبت نام کن. به نظر میرسد آرون سورکین کار دیگری ندارد.
تاشا: من منابع افراد مصنوعی را برای بازیگری، اجرا، فیلمبرداری، ویرایش و پخش چهار فصل برنامهریزی شده دیگر Carnivalé هدر نمیدهم. به این قانع میشوم که ذهن جمعی خاطرات دنیل ناف را احضار کند و به من خلاصهای از داستان را به صورت نقطه به نقطه بگوید.
کلر: باورم نمیشود که اینقدر طول کشید تا به این فکر بیفتم. من یک استودیوی بازیسازی راهاندازی میکردم! میخواهم ببینم اگر به مردم پاد دستورالعملهای کلی مانند “یک بازی نقشآفرینی فانتزی بسازید” داده شود و به حال خود رها شوند، چه نوع بازیهایی میسازند. بدون کلی مزخرفات شرکتی که منجر به کاهش بودجه، فشار کاری و نوشتار ضعیف میشود، شرط میبندم که چیزی خوب به دست میآوریم. همچنین از آنها میخواستم که دنبالهای برای Twilight Princess بسازند که هرگز نداشتیم.
آیزاک روس، نویسنده سرگرمی و بازیها: اگر خودم را در این وضعیت میدیدم، بهترین کانابیس را میخواستم (انتخاب خوبی، کریس). مینشستم و از ذهن جمعی میخواستم که حقایق جهان را به من بگوید. همه چیز در منطقه ۵۱، هر چیزی که بالاترین مقام میداند، هر راز کوچکی. و بعد از اینکه همه اعمال تاریک بشریت را یاد گرفتم، سوار هواپیما میشدم و به دیزنیورلد میرفتم، فقط برای پاک کردن ذهن.
سپس همان کاری را انجام میدادم که کارول انجام میدهد و درباره افرادی که از ذهن جمعی رها شدهاند، تحقیق میکردم. اما قبل از ملاقات با آنها، از ذهن جمعی میخواستم هر چیزی که میتوانند درباره این افراد به من بگویند. آیا آنها احمق هستند؟ قابل تغییر؟ خودخواه؟ سادهلوح؟ خطرناک؟
من یک تفنگ داشتم و با آنها ملاقات میکردم. بسته به اینکه آنها چه نظری درباره تسلط ذهن جمعی بر بشریت دارند و آنچه درباره اسرار جهان یاد گرفتهام، تصمیم میگرفتم. آیا آنها (و جهان) را به حال خود رها کنم یا همه را در هواپیما بکشم و خودم سعی کنم بشریت را اصلاح کنم؟ احساس میکنم که متاسفانه من آن آدم میشدم.
اما فکر میکنم شبیه شین از The Walking Dead باشم. سریعتر از دیگران به این نتیجه میرسم که هر کسی که بخشی از راهحل نیست، بخشی از مشکل است. اکنون میتوانم تصور کنم: دیگر انسانهای ایمن که تحت توهم هستند، فکر میکنند پیوستن به ذهن جمعی چیز خوبی است. آنها باور دارند اعضای خانوادهشان هنوز زندهاند، با وجود اینکه بخشی از جمع هستند. این افراد سعی میکنند جلوی من را از نجات نژاد بشر بگیرند.
زمان زیادی باقی نمانده تا ذهن جمعی راهی برای گرفتن خودمختاری ما پیدا کند. قبل از اینکه منابع غذایی فاسد شوند و فقط گیاهان باقی بمانند، زمانی برای اتلاف وقت نیست!
تصویر: Apple TV
دون مککلور، نویسنده بازیها و سرگرمی: اول از همه، من با آیزاک و کریس موافقم. اگر آخرالزمان باشد، به دنبال بهترین چیزها خواهم بود. وقتی این کار انجام شد، میتوانم به عشق عمیق خود به فضولی کاملاً بپردازم. درباره رازهای جنایی واقعی میپرسیدم. واقعاً چه اتفاقی برای جانبنت رمزی افتاد؟ قاتل زودیاک چه کسی بود؟ در منطقه ۵۱ چه چیزی وجود دارد؟
جمعآوری شایعات و رازها
مانند ایمی، من هم میخواهم کلی شایعات جمع کنم. درباره شرمآورترین رازهای مقامات دولتی میپرسیدم. خاطرات تیلور سوئیفت را درباره زمانی که فهمید تراویس همان فرد مورد نظر است بررسی میکردم. درباره آخرین جرقه در طلاق کیم و کانیه میپرسیدم. اساساً من ذهن جمعی را به عنوان گوگل شخصی خودم برای هر چیزی که به ذهنم میرسد استفاده میکردم.
ساخت بازی مورد علاقه
سپس از آگاهی جمعی میخواستم که سیمز ۵ را دقیقاً به مشخصات من بسازد. چه کسی نمیخواهد بازی مورد علاقهاش به شکلی که همیشه تصور کرده بازسازی شود؟


توسط
توسط

توسط