📋 خلاصه مقاله:
ادگار رایت با سبک منحصر به فرد خود در فیلمسازی، ژانرها را با شوخطبعی و نوآوری تازه میکند. در فیلم “The Running Man”، اقتباسی از رمان استیون کینگ، او داستانی درباره نمایشهای مرگبار و نابرابری اجتماعی روایت میکند، اما فیلم فاقد لمس شخصی و موسیقی خاص اوست.
ادگار رایت از آغاز کار خود در سینمای بلند، یکی از صداهای منحصر به فرد فرهنگ پاپ بوده است. او یک شوخطبع بیقرار است که از ژانری به ژانر دیگر میپرد. با خود عشق آشکاری به هر گوشه جدیدی از فرهنگ که دستش را در آن فرو میبرد، به همراه حس بیاحترامی به تقلید میآورد. این ویژگیها به او کمک میکند تا ژانرها را دوباره تازه کند.
سبک منحصر به فرد ادگار رایت
مخاطبان بدون هیچ ایدهای از آنچه انتظار دارند، به تماشای فیلمهای رایت میروند. تنها چیزی که میدانند، عناصر سبک خاص اوست: ویرایشهای سریع و تیز و موسیقیهای انتخابی بیپایان. بالاتر از همه، حسی که رایت میخواهد هر ژانر جدیدی را که در آن کار میکند، بررسی کند. او محدودیتهای آن را مییابد و آن را به شکلی هوشمندانهتر و تیزتر بازآفرینی میکند. این ژانرها شامل فیلم زامبی، معمای پلیسی، فیلم بدنربا و غیره میشود.
چگونه میتوان The Running Man را توضیح داد؟ این فیلم اقتباسی از رمان ۱۹۸۲ استیون کینگ درباره یک نمایش بازی مرگبار و شکارچی است. در دو سوم ابتدایی زمان نمایش، نسخه رایت از The Running Man داستان را به صورت مستقیم روایت میکند. این روایت حداقل سطحیتر و صادقانهتر از بهترین فیلمهای اوست که معمولاً مخاطب را زود و به طور مکرر در جریان شوخی قرار میدهند.
تغییر مسیر فیلم
سپس فیلم کاملاً از مسیر خارج میشود. در این مرحله، دیگر حس نمیشود که یک فیلم ادگار رایت باشد. بلکه بیشتر شبیه داستانی است که توسط مدیران استودیو بدون هیچ حس شوخطبعی تحمیل شده است.
تاپ گان: ماوریک و هیت من با بازی گلن پاول در نقش بن ریچاردز، مردی که در آیندهای نزدیک و خشمبرانگیز زندگی میکند. در این آینده، شکاف عظیم بین ثروتمندان و فقرا به یک طبقه زیرین ناامید منجر شده است. این طبقه حاضر است برای پول هر کاری انجام دهد. یکی از راههای خروج از فقر سرکوبگر، شبکه فری-وی است. این شبکه به نظر میرسد تنها پخشکننده باقیمانده کشور باشد و مجموعهای از برنامههای بازی بیرحمانه را اجرا میکند. در این برنامهها، مردم میتوانند با به خطر انداختن سلامتی یا حتی جان خود، پول برنده شوند.
ریچاردز برای دارو برای کودک بیمار خود ناامید است. او برای برنامههای بازی شبکه آزمون میدهد. مغول با نام معنادار دن کیلیان (جاش برولین) که به پیروزیهای سال ۲۰۲۵ ادامه میدهد.
با نگاهی به خشم فروخورده و حقطلبانه ریچاردز، تصمیم میگیرد که او گزینه مناسبی برای قربانی شدن در The Running Man است. این برنامه محبوب، بازیکنان را به چالش میکشد تا از دست قاتلان آموزشدیده شبکه برای ۳۰ روز فرار کنند و در این مسیر جوایز نقدی کسب کنند. گزینههای ریچاردز برای نجات فرزندش بسیار محدود است، بنابراین پیشنهاد را میپذیرد. او بلافاصله متوجه میشود که بازی تقلبی است.
کیلیان، مجری Running Man به همراه بابی تی (کولمن دومینگو) و تهیهکنندگان، با هم تبانی میکنند. آنها ریچاردز و دیگر رقبا را به عنوان جنایتکاران حیلهگر، تنبل و حریص معرفی میکنند که به دنبال پول سریع هستند. این کار باعث میشود طرفداران پرشور برنامه از دیدن شکارچیان که آنها را به گلوله میبندند، احساس خوبی داشته باشند.
طرح اصلی داستان The Running Man به وضوح شبیه به یک بازی ویدئویی است. کینگ این داستان را در اوج عصر طلایی بازیهای آرکید تحت نام مستعار ریچارد باکمن نوشت. ریچاردز باید با مجموعهای از چالشهای مرگبار روبرو شود. او در عین حال باید به اندازه کافی حمایت جمع کند تا بتواند رئیس نهایی را به شکلی قاطع شکست دهد و امپراتوری فاسد او را سرنگون کند.
اقتباس سینمایی و تغییرات داستان
اما در حالی که اقتباس سال ۱۹۸۷ از کتاب کینگ، با بازی آرنولد شوارتزنگر در نقش ریچاردز، به این جنبه از داستان پرداخته است، شکارچیانی با ویژگیهای مضحک و مبتنی بر ترفندهای خاص را به تصویر کشیده که گویی از بازیهایی مانند Street Fighter یا Mortal Kombat بیرون آمدهاند. یکی از آنها حتی Subzero نام داشت. رایت و همنویسندهاش مایکل بکال (Scott Pilgrim Vs. the World، ۲۱ Jump Street) از تفسیر شبیه به بازی دور شدهاند و به سمت چیزی که به وضوح به رویدادهای جاری اشاره دارد، حرکت کردهاند.
دستکاری فیلمهای ریچاردز با استفاده از دیپفیکها برای برگرداندن جمعیت علیه او، همانطور که نابرابری درآمد و نبود مراقبتهای بهداشتی خانوادگی مقرونبهصرفه باعث میشود ریچاردز تمایل به بازی داشته باشد. حتی جزئیات ماسکهای صورت شبیه به ICE شکارچیان، ظاهر شبهنظامی و ناشناس بودن عمومی آنها نیز قابل توجه است. اما رویکرد رایت با Running Man
تا حد زیادی فاقد لمس شخصی معمول او است. حس شوخطبعی که این رژیم فاشیستی را به تمسخر بگیرد و آن را احمقانه جلوه دهد، یا بینشی که تصویر سرکوب دیستوپیایی را به سطحی بالاتر از تنظیمات معمول فیلمهای اکشن ببرد. این سبک داستان را هدایت میکند.
نشانههای سبک خاص و مرز شکن رایت
در اینجا و آنجا نشانههایی از سبک خاص و مرز شکن رایت وجود دارد. قطعاً در صحنهای که شکارچیان برای دستگیری ریچاردز میآیند، کمی طنز وجود دارد. او به سمت دوش عمومی در یک مهمانخانه فرسوده میرود و باید ابتدا با حوله و سپس کاملاً برهنه به اتاقش برگردد. کمی بعد، ریچاردز از یک انقلابی زیرزمینی کمک میگیرد. این انقلابی در حال افشای دروغهای شبکه از طریق مجموعهای از ویدئو بلاگها است که کمی از نشاط بازیگوشانه رایت را به ارمغان میآورد.
خود برنامه تلویزیونی Running Man دارای عناصر بصری و مفهومی اغراقآمیز و پارودیک است. این برنامه نوعی تلویزیون واقعنما را به سخره میگیرد. یکی از برنامههای دیگر شبکه، یک سریال سبک زندگی به سبک Keeping Up with the Kardashians/Real Housewives به نام The Americanos است. این سریال مقداری طنز تند و تیز اضافه میکند. مایکل سرا، که در Scott Pilgrim Vs. the World بازی کرده است، در نقشی مهم اما نسبتاً احمقانه ظاهر میشود. عضو Please Don’t Destroy، مارتین هرلیهی نیز حضوری طولانی و به یاد ماندنی دارد. این حضور به عنوان واضحترین حرکت Running Man به سمت کمدی محسوب میشود.
آنچه در طول فیلم کمبود دارد، حضور قوی رایت است که در دیگر آثارش دیده میشود. از روایت داستانی سریع و پرانرژی در Hot Fuzz گرفته تا طراحی صدا و تصویر بازی ویدیویی بیپایان خندهدار در Scott Pilgrim، تا اکشن موزیکال در Baby Driver و رقص زمانپریشی خیرهکننده در Last Night in Soho، همه اینها در آثار او مشهود است.
کمبود تمایز بصری در The Running Man
این نسخه از رایت تنها در بخشهای کوچکی از Running Man ظاهر میشود. از طریق یک تفسیر ویدیویی با لنز چشمماهی از ریچاردز، یا یک مونتاژ سریع از صفحات یک زین زیرزمینی که قرار است اگر ریچاردز از بازیاش جان سالم به در ببرد، یک انقلاب ضد شبکه را آغاز کند. بیشتر The Running Man فاقد هرگونه تمایز بصری قوی در انتخاب نماها یا ویرایش است.
فیلم هرگز به طور کامل به عنوان یک اثر فرهنگی فرار از واقعیت یا نقد فرهنگی تیز و برنده شکل نمیگیرد. صحنههای اکشن آشنا و قابل پیشبینی هستند. جزئیات کوچک از دنیای آیندهنگرانه، مانند دوربینها و پهپادهای تفنگی شبکه، حداقلی و کلیشهای هستند. این جزئیات هرگز به طور هوشمندانه یا با هدف خاصی استفاده نمیشوند.
پاول در نقش ریچاردز، مردی که به دلیل گزینههای محدود و نیاز به حفاظت از خانوادهاش به لبه پرتگاه رانده شده، عملکردی جذاب و همدلانه ارائه میدهد. او قطعاً قابل توجه است. در ابتدای داستان، او به خوبی به عنوان فردی خطرناکاً عصبانی و مهربان به تصویر کشیده میشود. او به کمک دیگران میپردازد و همواره خود را به دردسر میاندازد. اما با پیشرفت داستان، او بیشتر به یک قهرمان اکشن استاندارد و ناشناس تبدیل میشود.
شاید گیجکنندهترین جنبه The Running Man برای طرفداران قدیمی رایت، نبود یک موسیقی متن خاص و شگفتانگیز باشد. اگر در گوگل عبارت “بهترین موسیقیهای فیلم” را جستجو کنید، نه تنها فهرستهایی از بهترین نمونههای سینمایی رایت را خواهید یافت، بلکه فهرستهای بیپایانی او را به عنوان استاد استفاده از موسیقیهای غیرمنتظره و بهجا معرفی میکنند.
او با قرار دادن آهنگهای پاپ آشنا و غیرمنتظره در صحنهها، انرژی و طنز شگفتانگیزی به آنها میبخشد. این جنبه از کارهای رایت در Running Man غایب است و به شدت احساس میشود.
تصویر: پارامونت پیکچرز
پایان فیلم بهویژه گیجکننده است. به نظر میرسد که بهسرعت از دستورات استودیو و آزمایشهای مخاطبان پیروی کرده است. همچنین، برخی مدرنسازیهای بسیار تحتاللفظی از کتاب کینگ و چند ایده نیمهکاره که هرگز بهخوبی با هم جور نمیشوند، در کنار هم چیده شدهاند. تغییر احساسات عمومی به سمت ریچاردز قابل درک و حتی محتمل است، اما هرگز بهطور واقعی یا معنادار روی صفحه نمایش احساس نمیشود.
لی پیس بهعنوان یک شرور ثانویه ظاهر میشود. اما او خیلی دیر و سطحی وارد داستان میشود که نمیتواند بهعنوان یک بازیکن معنادار متمایز شود. امیلیا جونز از CODA با ریچاردز در نقشی گسترده برخورد میکند. این نقش به نظر میرسد برای تنظیم رویدادهای مهم داستان طراحی شده است، اما به هیچ نتیجهای نمیرسد.
پایانی به شدت عجولانه، سوالات بیپایانی را در مسیر رسیدن به آنچه قرار است یک پایان کاتارتیک باشد، مطرح میکند. هیچکدام از اینها رضایتبخش نیست. بهویژه در مقایسه با کنترل همیشگی رایت بر روایت و پیامهایش. حس قویای وجود دارد که برخی از این عناصر معرفی شده و سپس قبل از اینکه واقعاً به جریان بیفتند، متوقف شدهاند.
به نظر میرسد داستان میتوانست درباره این باشد که چگونه شخصیت جونز امکانات تاکتیکی جدیدی برای ریچاردز باز میکند. یا چگونه ریچاردز یک پیروزی مردمی ایجاد میکند و کنترل ماشین تبلیغاتی را به دست میگیرد. یا چگونه شخصیت منفی پیس تعریف میکند که مرد دونده به چه چیزی تبدیل شده است و وقتی تعاریف اطراف او تغییر میکنند، شگفتزده میشود. در عوض، هیچکدام از اینها نیست. هر فکر قوی و قطعی در فیلم قبل از تثبیت از بین میرود. ریچاردز مانند یک توپ پینبال بین آنها میچرخد و تقریباً در میان رشتههای متضاد ناپدید میشود.
در سراسر این مطلب، احساسی وجود دارد که The Running Man قرار بود اگر نه تند و تیز، حداقل برنده باشد. این فیلم نقدی تند و بلافاصله مرتبط با دستکاری رسانههای مدرن، حواسپرتیهای نان و سیرک، و اهمیت اقدام جمعی علیه میلیاردرهای شکارچی و ماشینهای تبلیغاتی آنها است. با این حال، به نظر میرسد هر لبهای که این فیلم میتوانست داشته باشد، با عدم تمایل به مواجهه با این ایدهها، به جز به شیوههای فانتزی و کارتونی، کند شده است.
ادگار رایت شهرت خود را بر اساس هدایت فیلمهایش به مکانهای غیرمنتظره و هیجانانگیز بنا کرده است. در The Running Man به ندرت احساس میشود که کسی کنترل فرمان را در دست دارد.


توسط
توسط

توسط