📋 خلاصه مقاله:
سفر آناکین اسکایواکر از بردگی تا تبدیل شدن به دارث ویدر، یکی از شناختهشدهترین شرورهای تاریخ، در رمان “استاد شرارت” به تصویر کشیده شده است. این کتاب به بررسی رابطه پیچیده ویدر با امپراتور پالپاتین و تلاشهای او برای غلبه بر مرگ میپردازد.
آیا تا به حال سقوطی به اندازه نزول ویرانگر آناکین اسکایواکر به یکی از شناختهشدهترین و تحسینشدهترین شرورهای تمام دوران، دارث ویدر، وجود داشته است؟
سفر آناکین از بردگی تا شرارت
ما آناکین را از زمانی که یک برده جوان در تاتوئین در فیلم جنگ ستارگان: تهدید شبح در سال ۱۹۹۹ بود، دنبال کردهایم. سالهای ترس و وحشت او به عنوان دارث ویدر در کمیکهای اختصاصیاش و حتی مرگ او در فیلم جنگ ستارگان: بازگشت جدای در سال ۱۹۸۳ به تصویر کشیده شده است.
نگاهی تازه به دارث ویدر
اما در رمان استاد شرارت از نویسنده پرفروش نیویورک تایمز، آدام کریستوفر، نگاهی به دارث ویدر خواهیم داشت که تنها مدت کوتاهی پس از فیلم جنگ ستارگان: انتقام سیت در سال ۲۰۰۵ رخ میدهد. این رمان در تاریخ ۱۱ نوامبر منتشر خواهد شد.
در Master of Evil، طرفداران میتوانند با روزهای اولیه دارث ویدر و تلاش او برای غلبه بر مرگ آشنا شوند. همچنین، امپراتوری کهکشانی نوظهور را بهتر بشناسند. در این بخش اختصاصی از پنگوئن رندوم هاوس، نگاهی دقیقتر به رابطه پیچیده بین دارث ویدر و استاد قدرتمندش، امپراتور پالپاتین میاندازیم.
رابطه دارث ویدر و امپراتور پالپاتین
پس از بازدید از غاری در موستافار و خونریزی کریستال کایبر خود، ویدر با سوالات بیشتری نسبت به پاسخها به نزد استادش بازمیگردد. او به سرعت و با درد، به یاد هزینه جاهطلبیهای خود میافتد.
تصویر: Penguin Random House
دفتر امپراتور در بالاترین نقطه ساختمان اجرایی امپراتوری، فضایی بزرگ و تاثیرگذار بود. این فضا توسط انحنای باشکوه پنجرهای از کف تا سقف که دیوار دوردست را پوشانده بود، تسلط داشت. تخت امپراتور با شکلی زاویهدار بر روی سکویی بلند قرار گرفته بود. این طراحی به او اجازه میداد، اگر حال و هوایش را داشت، به چشمانداز شهر کوروسانت نگاه کند.
نگاه امپراتور به چشمانداز کوروسانت
در حال حاضر، امپراتور واقعاً از پنجره دفتر به بیرون نگاه میکرد. پشت تخت چرخیده، دارث ویدر زانو زده بود و سرش را پایین انداخته بود. تنها صدای تکراری و عمیق دستگاه تنفس او در اتاق شنیده میشد. او و امپراتور تنها بودند. دو نگهبان سلطنتی با لباسهای سرخ که به طور معمول امنیت را فراهم میکردند، به محض ورود شاگرد امپراتور مرخص شده بودند.
ترافیک هوایی در شب کوروسانت
زمان میگذشت. در دنیای بیرون، که در پشت دیوار شیشهای ساکت بود، ترافیک هوایی پرحجم و بیپایان بود. حتی وقتی که شب کوروسانت به ساعات اولیه صبح میرسید، این ترافیک ادامه داشت.
سرانجام امپراتور سخن گفت. او برنگشت و از موقعیت ویدر در برابر سکوی بلند، به نظر میرسید که صدای ترکخورده استادش از همه جا و هیچ جا میآید.
احساسات درونی ویدر
«چیزی درون تو حس میکنم، شاگرد من.»
سر ویدر با شنیدن این کلمات به سمت بالا جهید، اما پاسخی نداد. او فقط به پشت تخت خیره شد.
آرزو و واکنش امپراتور
«آرزو»، امپراتور گفت. او خندهای کوتاه و آرام کرد و تخت به خودی خود چرخید تا استاد رو به روی شاگردش قرار گیرد. تنها بخش پایینی صورت امپراتور زیر کلاه پهنش قابل مشاهده بود، اما چشمان زردی از سایه تاریک درون میدرخشید.
«شما تشنه قدرت هستید، لرد ویدر. این مرا خوشحال میکند. اما این تشنگی شما برای دانش است که من آن را جالب مییابم.»
گفتگوی امپراتور و لرد ویدر
دوباره، خندهای آرام. امپراتور کمی به جلو خم شد. صدایش به زمزمهای بلند و سوتدار تبدیل شد. صدای مردی پیر و خردمند، که او قطعاً نبود، با وجود ظاهرش. «شاید چیزی در غار موستافار دیدید.»
ویدر هنوز صحبت نکرد. اما بار دیگر سرش را به نشانه اطاعت به سوی اربابش پایین آورد.
«یا شاید چیزی در آن غار به شما نگاه کرد.»
با این حرف، ویدر دوباره سرش را بالا آورد. چهره سفید مرگ امپراتور اکنون با نورها نمایان شده بود. ویژگیهایش به لبخندی خشکیده کشیده شده بود.
«قدرتی که داری، شاگرد من. هرچه بیشتر داشته باشی، بیشتر میخواهی. تشنگی برای آن تو را به پیش میبرد، همانطور که همه سیثها را به پیش میبرد. این خوب است.» امپراتور مکث کرد و صدایش دوباره پایین آمد. «اما دانش میتواند چیز خطرناکی باشد. برخی جنبههای تاریکی را تا زمانی که آماده نباشی یاد نخواهی گرفت و من تصمیم میگیرم که چه زمانی زمان مناسب است.»
جستجوی پاسخها
«من فقط به دنبال پاسخها هستم، استاد من.» لرد ویدر مکث کرد، نفسهایش دوباره فضا را پر کرد قبل از اینکه ادامه دهد. «تو قول دادی که مرا در مسیرهای تاریکی راهنمایی کنی.»
هشدار امپراتور
«مراقب باش، لرد ویدر،» امپراتور با تندی گفت. «رازهایی هست که من به اشتراک گذاشتهام و رازهایی که هنوز باز نشدهاند. سفر تو هنوز در آغاز است.»
«بله، استاد من.»
بلندپروازی و خطرات آن
«بلندپروازی خوب است، اما ممکن است سقوط تو نیز باشد.»
«بله، استاد من.» ویدر به پایین نگاه کرد، سپس سرش را بالا آورد. «اما من آماده یادگیری هستم. تو گفتی که میتوانی به من آموزش دهی—»
امپراتور به سرعت ایستاد. سرعت او نشان از ضعف ظاهری بدنش نداشت. او به جلو روی سکو قدم گذاشت و به شاگردش نگاهی انداخت. سپس خندید. ابتدا آرام و بعد صدای خندهاش به قهقههای ترسناک و جادوگرانه تبدیل شد.
داستان تراژدی دارث پلیگس خردمند
امپراتور پرسید: «تو به آن داستان علاقهمند بودی، نه؟ تراژدی دارث پلیگس خردمند؟» او ادامه داد: «بله، نیروی تاریک قدرت جلوگیری از مرگ را دارد. حتی میتواند فراتر از آن برود.» امپراتور به ویدر نزدیکتر شد و با انگشت پیچیدهاش به او اشاره کرد. «این چیزی است که میخواهی بدانی، نه؟ اسراری که فراتر از آن نهفتهاند. فکر میکنی آنها به تو اجازه میدهند با او دوباره متحد شوی، نه؟»
نگاه خالی ویدر از خیره شدن به استادش منحرف نشد. او گفت: «این چیزی است که وعده داده بودید، استاد من.»
امپراتور دستش را پایین آورد و چهرهاش با خشم ناگهانی پیچید. “چیزهای زیادی هست که باید یاد بگیری، لرد ویدر. از جمله صبر.” او به سمت تختش برگشت. “شاید نباید به این زودی قدرت ورژنس در موستافار را به تو نشان میدادم.” او دوباره به ویدر نگاه کرد. “شاید تو به اندازهای که فکر میکردم آماده نیستی. من توانایی تو در درک را بیش از حد برآورد کردهام.”
واکنش ویدر به امپراتور
ویدر بالاخره ایستاد. وقتی امپراتور به آرامی در تختش فرو رفت، ویدر به روی سکو قدم گذاشت و قامت بزرگش بر استادش سایه افکند.
تجربه ویدر با کریستال کایبر
“وقتی کریستال کایبر را در غار خونریزی کردم، جنبه تاریک به شکلی که فکر نمیکردم ممکن باشد به من نشان داده شد. من آن را دیدهام، استاد من.” او مشت خود را بالا برد و در هوا فشرد. “من قدرت واقعی نیرو را دیدهام. آنچه تو به من آموختهای تنها آغاز است.”
لبخند تلخی بر چهره پیر امپراتور نقش بست. “خوب، شاگرد من. تجربه تو در موستافار واقعاً تمرینی ارزشمند بود. درست است، چیزهای زیادی برای فهمیدن درباره جنبه تاریک وجود دارد.” سپس لبخندش محو شد و امپراتور ایستاد. ویدر یک قدم به عقب برداشت در حالی که استادش هر دو دستش را دراز کرد. “اما مراقب باش که چه وعدههایی میدهد.”
قدرت امپراتور و رعد و برق آبی
دستان امپراتور به شکل چنگال درآمد و از نوک انگشتان خمیدهاش رعد و برق آبی فوران کرد. شاخههایی که به نظر میرسید به شکل بدن ویدر جذب میشوند و او را در آغوشی از انرژی فورس محاصره میکنند. ویدر از زمین بلند شد و به عقب افتاد. توسط موج رعد و برق به سراسر اتاق حمل شد. او به پهلو به زمین خورد و غلت زد. قدرت همچنان از دستان دراز شده امپراتور جریان داشت و چهره امپراتور به حالتی از نفرت خالص پیچیده شده بود.
سپس متوقف شد. امپراتور از سکوی خود پایین آمد و به آرامی به سمت جایی که ویدر افتاده بود، قدم زد. دود از زره ویدر بلند میشد. او تلاش میکرد خود را بلند کند. نفسکشیدن مکانیکیاش منظم بود، اما اکنون با کمی زحمت به خسخس افتاده بود.
قدرت امپراتور و درس برای ویدر
امپراتور که بالای سر شاگردش ایستاده بود، گفت: «به یاد داشته باش، لرد ویدر، هیچ قدرتی در نیرو نیست که از آن من نباشد، زیرا من خود تاریکی هستم.»


توسط
توسط


توسط


توسط