📋 خلاصه مقاله:
تیموتی اولیفانت با نقشآفرینی در فیلمهای تلویزیونی و سینمایی مانند “Justified” و “A Perfect Getaway” به شهرت رسید و با اجرای جذاب و منحصر به فرد خود در نقشهای مختلف، از جمله شخصیت نیک در “A Perfect Getaway”، توانست توجه مخاطبان و کارگردانان معروفی مانند تارانتینو را جلب کند. این فیلم با داستانی هیجانانگیز و تعاملات جذاب بین شخصیتها، تجربهای مستقل و تماشایی ارائه میدهد که به خوبی از استعدادهای اولیفانت بهرهبرداری میکند.
با Alien: Earth، تیموتی اولیفانت به صحنه جرم بازمیگردد: FX، جایی که او از دزدیدن صحنهها در فیلمهای نامتوازن مانند The Girl Next Door یا Gone in 60 Seconds به ارائه یک اجرای بینظیر در نقش اصلی در Justified، یکی از بهترین سریالهای تلویزیونی دوران خود، رسید. از زمانی که Justified به پایان رسید (و به طور مختصر احیا شد)، تلویزیون به عنوان اصلیترین خروجی برای سبک آرام اما پرانرژی اولیفانت بوده است. گاهی اوقات او در نقشی کوچک برای کارگردانان معروفی مانند کوئنتین تارانتینو ظاهر میشود.
دیوید او. راسل، اما شهرت قوی و فعالیت مستمر او به عنوان بازیگر تلویزیونی به نظر میرسد که به او اجازه داده تا در انتخاب نقشهای سینمایی با دقت بیشتری عمل کند. این برای اولیفانت خوب است اما برای طرفداران فیلم نه چندان، زیرا فرصتهای کمتری برای دیدن بازی او در فیلمهای خاص و متفاوتی مانند A Perfect Getaway، یک تریلر کمتر دیده شده که شایسته است در کنار آثار معتبرتر او ذکر شود، فراهم میشود.
چیز زیادی درباره این شکست در سال ۲۰۰۹ نشاندهنده اعتبار نیست. این فیلم در ماه اوت، در روزهای کمرونق تقویم اکران تابستانی منتشر شد، درست قبل از اینکه Justified در سال بعد بیاید و اولیفانت را به نامی آشنا تبدیل کند. نویسندگی و کارگردانی آن توسط دیوید تویی انجام شده است، که شاید بیشتر به عنوان یکی دیگر از نویسنده-کارگردانهای بلاکباسترهای دهه ۹۰ به نام دیوید شناخته شود. به عبارت دیگر، او دیوید کوپ نیست که فیلم موفق تابستان ۱۹۹۳ پارک ژوراسیک را اقتباس کرد؛ او کسی است که فیلم موفق تابستان ۱۹۹۳ فراری را اقتباس کرد. بیشتر آثار کارگردانی او با بازی وین دیزل در نقش ریچارد بی. ریدیک است.
این را به حساب او نگذارید. (بهویژه که فیلمهای Riddick فوقالعاده هستند!) در واقع، ریشههای Twohy به عنوان یک فیلمنامهنویس ژانر به خوبی در A Perfect Getaway به کار میآید. این فیلم داستان کلیف (استیو زان) و سیدنی (میلا یوویچ)، یک زوج تازه ازدواج کرده را دنبال میکند که در حال پیادهروی پیچیدهای به یک ساحل دورافتاده در هاوایی هستند. در طول راه، آنها با نیک (اولیفانت) و جینا (کیله سانچز)، یک زوج دیگر، آشنا میشوند. وقتی نیک، که فردی پرحرف است، میشنود که کلیف فیلمنامهنویس است، شروع به تعریف داستانهای مختلفی از زندگیاش برای او میکند و معتقد است که تجربیاتش میتواند به یک فیلم هیجانانگیز تبدیل شود. در همین حال، کلیف و سیدنی به همسفران جدید و ناخواسته خود مشکوک میشوند.
این تقریباً تمام چیزی است که باید درباره داستان A Perfect Getaway بدانید.
لذت فیلم در این است که با گوش دادن به تعاملات نیمهدوستانه و نیمهناراحتکننده این زوجها، با آنها آشنا میشوید. در نگاه اول، فیلمی که شخصیتها زمان زیادی را صرف صحبت درباره فیلمنامهنویسی میکنند، غیرقابل تحمل به نظر میرسد. اما در عمل، این دقیقاً همان حماقت فیلمنامهنویسی فیلم است که هر چهار بازیگر به آن توجه ویژهای دارند. زان، که اغلب در فیلمهایی مانند Out of Sight و That Thing You Do! نقشهای فرعی ایفا میکند، در اینجا نقشی متفاوت و برجسته دارد. یوویچ حتی بهتر ظاهر میشود و یکی از غیرمنتظرهترین اجراهای خود را ارائه میدهد. او بیشتر به خاطر کارهایش در فیلمهای اکشن با پل دبلیو.اس. اندرسون شناخته میشود.
جواهر این فیلم بدون شک اولیفانت است. در این مرحله از حرفهاش، او نقشهایی نه چندان جذاب به عنوان قهرمان ماشین کشتار در اقتباس بازی ویدیویی Hitman و نقش شرور کامل در Live Free or Die Hard ایفا کرده است. آنچه این فیلمها از دست میدهند، این است که چقدر تماشای او در نقش شخصیتی با استخوانهای یک آدم بد و جذابیت بیخیال، اگر نه یک قهرمان، یک سرکش جذاب، لذتبخش است. در فیلمهایی مانند Go و The Girl Next Door، او یک آدم بدجنس تهدیدآمیز است که تقریباً غیرممکن است که کاملاً از او متنفر شوید. (او بخش بزرگی از هر دو فیلم را به نظر میرسد که واقعاً در حال فکر کردن به این است که چقدر آسیب به شخصیتهای همدرد وارد کند.) در Gone in 60 Seconds، او یک آدم بد “خوب” کامل است: پلیسی که امیدوارید واقعاً دزدهای قهرمان فیلم را دستگیر نکند.
در همین حال، او را بهطور کامل در نقش یک مجری قانون قرار میدهد که به خاطر تخلفات کابوییاش سزاوار سرزنش است. اگر او را بیش از حد به یک طرف یا طرف دیگر سوق دهید، اولیفانت شروع به بیحوصلگی میکند. A Perfect Getaway شاید بهتر از هر فیلم دیگری از این ویژگی بهرهبرداری کند، زیرا نیک شخصیتی است که به نظر میرسد بیشترین لذت را میبرد. (در برخی از نقشهای شرورانهتر او، این خود اولیفانت است که به وضوح لذت میبرد، حتی اگر شخصیت مورد نظر در حال اخم کردن باشد.) نیک به نظر میرسد واقعاً از ملاقات با کلیف و تعریف داستانهای عجیب و غریب برای او لذت میبرد. او با چنان لذتی به پرحرفی خود نگاه میکند که به راحتی میتوان فهمید چرا تارانتینو و یک اقتباس از المور لئونارد در نهایت به سراغ او آمدند. فیلم بهطور کامل از جذابیت کابویی اولیفانت – آن چشمان تنگ، آن فیزیک لاغر – بهرهبرداری میکند که میتواند زمانی که شخصیتها نمیتوانند تشخیص دهند آیا او در حال دوستیابی است، آنها را ارزیابی میکند یا تهدیدی را محاسبه میکند، نگرانکننده شود.
شاید اغراق باشد که بگوییم شخصیت نیک با بازی اولیفانت باید در نوعی اسپینآف یا دنبالهای از Perfect Getaway حضور میداشت. بخشی از جذابیت این فیلم که در ماه اوت اکران شد، در کارآمدی آن در ۹۸ دقیقه و تماشای یکبارهاش نهفته است. این فیلم تجربهای مستقل و فوقالعاده است. با این حال، ماهیت اغراقآمیز داستانهایی که نیک درباره خودش تعریف میکند، به نوعی الهامبخش تصور ماجراجوییهای بیشتر است؛ دقیقاً همانطور که برای ریدیک اتفاق افتاد، شخصیتی سایهوار که از Pitch Black بیرون آمد تا در حماسههای علمی-تخیلی گاهبهگاه نقشآفرینی کند. به راحتی میتوان تصور کرد که شخصیت نیک با بازی اولیفانت وارد یک سرقت بانکی میشود، با یک بازی فریبنده راه خود را باز میکند یا یک معمای اتاق قفلشده را حل میکند. شاید این کار خلوص این تمرین ژانر هوشمندانه و احمقانه را خراب کند. از سوی دیگر، ممکن است دقیقاً همان نوع غافلگیری باشد که یک فیلمنامهنویس از آن استقبال میکند.